سکوت عشق

خدایا

برای داشتنش با قسمت میجنگم

پس خط و نشان جهنمت را به رخم نکش

که جهنم تر از

"نبودنش"

                                                         را سراغ ندارم

 

نوشته شده در سه شنبه 4 تير 1392برچسب:,ساعت 12:26 توسط پوریا| |

شيشه ای می شکند...

 

يک نفر می پرسد چرا شيشه شکست؟

 

مادر می گويد...شايد اين رفع بلاست.

 

يک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل يک کودک شيطان آمد.

 

شيشه ی پنجره را زود شکست.

 

کاش امشب که دلم مثل آن شيشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد...

 

تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...

 

اما امشب ديدم...

 

هيچ کس هيچ نگفت غصه ام را نشنيد...

 

از خودم می پرسم آيا ارزش قلب من از شيشه ی پنجره هم کمتر است؟

دل من سخت شکست اما، هيچ کس هيچ نگفت و نپرسيد چرا ؟

 

 

نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,ساعت 9:57 توسط پوریا| |

وقتی كه میگی دیگه برا همیشه فراموشش كردی و

 

 

 هیچ احتیاجی بهش نداری  و تمام فحشهای دنیا رو

 

 

نصیبش میكنی درست زمانی است كه بیشتر از همیشه

دلت براش تنگ شده...

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:0 توسط پوریا| |

 

دلت كه گرفته باشد...
شادترین آهنگ ها، روضه خوانی میكنند!!
شلوغترین مكانها، تنهایی ات را به رُخت می كشند...
و شادترین روزها، برای تو غمگین ترین روزهاست!!
دلت كه گرفته باشد...
نقض میشود همه ی قانون ها
دل كجـــا... قانون كجـــا
مدتها طول میكشد تا خاك بگیرد خاطره های رنگارنگ!!
میگذاری تار شود این خاطره ها...
اما یك خواب ِ ناغافل، گرد و خاك تمام خاطره ها را می گیرد!!!
میشود مثل روز ِ اول!
میشود خاطره های ناب...
زخمها تازه میشود باز
...

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:18 توسط پوریا| |

 

می گویند :
واژه هایت بوی شکستن می دهد !
سوء تعبیر شده ...
فقط چند ترک ساده است...
تو نگران نباش...
تا روز دیدنت سرپا می مانم...
قول می دهم !

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 9:39 توسط پوریا| |

چه حریصانه مرا بوسیدی
 
و چه وحشیانه رختم را دریدی
 
و من چه عاشقانه دست بر هوسهایت کشیدم
 
اما کاش میفهمیدی که زن
 
تا عاشق نباشد
 
نمی بوسد ...
 
نمی بوید ...
 
و تسلیم نمی کند رویاهای عریانیش را

 

 

نوشته شده در شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:51 توسط پوریا| |

آهـــای مَــــردُم.....!!!!

 

عــــآشِــقــــش نشویـــــد...

 

به اندازه همه تان عـــآشــــقی کردم

 

        برایش   

 

 

                      

 

نوشته شده در دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 21:15 توسط پوریا| |

هیچكس نفهمید زلیخا مرد بود!
میدانی چرا؟
مردانگی میخواهد!
ماندن پای عشقی كه مدام تو را پس میزند!!!

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:52 توسط پوریا| |

مترسک را دار زدن،به جرم دوستی با پرنده،

که مبادا تاراج مزرعه را به بوسه ای فروخته باشد

اینجا قحطی عاطفه هاست...!!!

نوشته شده در دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:58 توسط پوریا| |

زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,ساعت 17:27 توسط پوریا| |


Power By: LoxBlog.Com